یه غم ....

یه غم ....

گاهی یه غم بزرگ جوری روی دلت سنگینی میکنه

که نفستو میگیره

و تو چند لحظه فقط بدون حرکت سعی میکنی چندتا نفس عمیق بکشی

تا مگه بتونی زنده بمونی

چندتا نفس عمیق میکشی تا بغضت رو قورت بدی

دوباره چندتا دیگه ، بازم چندتادیگه

اما آخرشم نمیشه

نمیشه و میبینی بازم گونه هات خیسه

دروغه ، دروغه

دروغه کسی که گفته اگه نفس عمیق بکشی میتونی جلوی بغضتو بگیری

آخه وقتی راه گلوت جوری بسته س که حتی نمیتونی نفس بکشی چطوری انتظارداری نفس عمیق بکشی؟

با عصبانیت اشکاتو پاک میکنی

به ساعتت نگاه میکنی و سعی میکنی دوباره رو کارت تمرکز کنی

اما نمیشه

نه این اشکای لعنتی میذارن و نه سنگینی غم تو دلت

مثه همیشه یه قلم و کاغذ برمیداری

و شروع میکنی به نوشتن

تا مگه این دل بیصاحبت یکم اروم بگیره

این ذهن بیقرارت یکم آروم بشه ...

آروم بشه ... منتهی اگه آروم بشه

اگه ....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






♥ پنج شنبه 23 آذر 1396برچسب:, ساعت 19:43 توسط Reihaneh